ریشه بحران وجودی به کجا برمی شود؟ (فلسفه ژان پل سارتر)
به گزارش مجله خزرکوه، ما همه بدون اختیار خودمان به این جهان آمدیم. پدر و مادرمان، زمان و مکان تولدمان، شرایط جسمانی مان به هنگام تولد، هیچ کدام دست خودمان نبود. همچنان که چشم هایمان را باز می کنیم، جهانیی را می بینم که دور و برمان در جریان است و ما را نیز به بخشی از خود تبدیل می نماید. ما صرفاً در این جهان وجود داریم و به هنگام تولد هیچ کنترلی روی ساز و کار این جهان و جایگاه خود در آن نداریم.
طولی نمی کشد که دوران کودکی را پشت سر می گذاریم و به درکی از خود و جهانی مادی اطراف مان می رسیم. طولی نمی کشد که طبق گفته ژان-پل سارتر (Jean-Paul Sartre)، فیلسوف اگزیستانسیالیست (Existential Philosophy)، با مشکل انتخاب کردن کاری که قرار است با زندگی انجام دهیم، با درک خود از جهان و فهمیدن معنای پشت آن روبرو می شویم.
ژان-پل سارتر یکی از سرشناس ترین و بانفوذترین اندیشمندان حوزه فلسفه اگزیستانسیالیسم است. اگزیستانسیالیسم جنبشی بود که متفکران قرن نوزدهمی چون سورن کیِرکِگور (Soren Kierkegaard)، فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche) و فیودور داستایوفسکی (Fyodor Dostoyevsky) آن را بنا نهادند:
و در قرن بیستم اندیشمندانی چون آلبر کامو (Albert Camus)، مارتین هایدگر (Martin Heidegger) و البته سارتر باعث افزایش محبوبیت و نفوذ آن شدند.
در سخنرانی سارتر با عنوان اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر (Existentialism Is a Humanism)، او این جمله معروف را بیان نمود: وجود بر ماهیت مقدم است (Existence Precedes Essence). در این جمله منظور از ماهیت، ویژگی های هر چیز است که هدف آن را مشخص می نماید.
به عنوان مثال، سارتر به این اشاره نمود که پیش از این که چاقوی پاکت نامه ساخته گردد، هدفی برای ساخته شدنش مشخص شده است. پس از این که هدفی از پیش مشخص شده برای آن در نظر گرفته می گردد و مطابق با آن طراحی می گردد، به وجود می آید.
در این مثال، ماهیت بر وجود مقدم است (و این برعکس جمله بالاست، ولی جلوتر به این موضوع می پردازیم)؛ یعنی اول هدف وجودی چاقوی پاکت نامه مشخص شده و بعد به وجود آمده است. انسان ها تقریباً برای هر چیزی که می سازند هدف وجودی مشخص می نمایند و بعد آن را می سازند. ما به عنوان موجوداتی دارای عقل، بر پایه عقل ساخت وساز می کنیم. حتی اگر هدف این باشد که ثابت کنیم می توانیم چیزی را بدون علت بسازیم (مثل یک اثر هنری آوانگارد)، خود این هدف یک جور علت به شمار میرود.
میل به عقلانیت و منطق، میلی درونی در وجود ماست. این که چه کار می کنیم، که هستیم، چرا وجود داریم و… همه سوال هایی هستند که باید برایشان جوابی پیدا کنیم که حداقل در نظر خودمان منطقی و عقلانی باشد.
و دقیقاً همین جاست که مشکل وجودی ما آغاز می گردد.
طبق گفته سارتر (و بسیاری از اندیشمندان اگزیستانسیالیستی دیگر)، زندگی انسان هیچ معنی و هدف از پیش مشخص نشده ای ندارد و خود انسان استثنایی در اصل ماهیت بر وجود مقدم است به شمار میرود که همه ساخته های انسان را در بر می گیرد. هیچ آقا بالا سر و اولیاء اموری وجود ندارد که ما یا زندگی مان را طراحی کند و هیچ ماهیتی نیست که بر وجود ما مقدم باشد.
زندگی صرفاً وجود دارد و اگر بخواهیم از آن فراتر برویم، با معناباختگی روبرو می شویم. هرگاه که حس منطق و برهان ما با این حقیقت احتمالی روبرو می گردد که ماهیت زندگی، که شامل مهم ترین بخش زندگی مان یعنی خودمان می گردد، از خود زندگی فراتر نمی رود، دچار حالتی می شویم که با نام بحران وجودی (Existential Crisis) شناخته می گردد.
با این حال، سارتر و متفکران اگزیستانسیالیست دیگر، نه تنها از این مسئله ناراحت نیستند، بلکه به نوعی آن را هدف نهایی زندگی در نظر می گیرند. اگر پیش از به وجود آمدن ما، هدفی برای ما مشخص نشده باشد، معنی اش این است که ما هدف وجودی خود را از راه وجود داشتن خود مشخص می کنیم. به عبارت دیگر، از راه انتخاب هایی که انجام می دهیم و کارهایی که در زندگی انجام می دهیم، می توانیم هویت خود و معنای زندگی مان را مشخص کنیم.
از سارتر نقل است: انسان چیزی نیست جز آن که خودش بخواهد باشد؛ وجودیت او کاملاً به درک خودش از وجود خودش وابسته است. بنابراین انسان چیزی نیست جز مجموعه کارهایی که انجام داده؛ انسان چیزی نیست جز آنچه زندگی اش هست.
بی معنا بودن ذاتی زندگی به معنای آزادی ذاتی برای زندگی کردن است؛ آزادی برای انتخاب چیزی که می خواهیم باشیم، طوری که دوست داریم زندگی کنیم، و چیزهایی که برایمان اهمیت دارند. اینجاست که با معضل بعدی مسائل وجودی خود برخورد می کنیم: حس اضطراب یا درماندگی ناشی از انتخاب.
پیش روی ما، عملاً تعداد بی نهایتی انتخاب برای زندگی کردن، فکر کردن و وجود داشتن واقع شده است، بنابراین اگر بخواهیم از بین شان یکی را انتخاب کنیم، طبیعی ست که حس اضطرابی شدید بهمان دست بدهد. با این حال، به شکلی آیرونیک (Ironic، انتخابی که در واکنش به اضطراب ناشی از انتخاب انجام می دهیم، شاید مهم ترین انتخابی باشد که انجام می دهیم.
راحت ترین و غریزی ترین واکنش به اضطراب ناشی از انتخاب این است که کلاً از انتخاب کردن سر باز بزنیم؛ یعنی صرفاً الگوهای پرطرفدار و رایجی را که برای زندگی مشخص شده دنبال کنیم، اهداف و باورهایی را که جامعه به ما دیکته نموده بپذیریم و مسئولیت انتخاب را به بقیه انسان ها و شرایط زندگی واگذار کنیم.
با این حال، سارتر چنین رویکردی را خودگول زنی (Bad Faith) خطاب نموده؛ یععنی دروغ گفتن به خود و محروم کردن خود از بنیادین ترین آزادی ای که در اختیارمان قرار داده شده است. خودگول زنی کوششی برای کاهش اضطراب وجودیت است که تاثیر کوتاه مدت دارد، ولی باعث می گردد که خود واقعی مان و درک حقیقی مان از جهان را از دست بدهیم. حتی انتخاب برای پرهیز از انتخاب خودش نوعی انتخاب است.
از احتیاج به انتخاب کردن نمی توان فرار کرد. انتخاب را فقط می توان به دو گزینه تقلیل داد: انتخاب کردن یا انتخاب نکردن. شاید بنیادین ترین انتخاب وجودی نیز همین باشد: انتخاب کردن یا نکردن. چون به هنگام انجام دادن این انتخاب، انسان یا اضطراب نهفته در آزادی ذاتی اش را تحت کنترل می گیرد یا آن را رها می نماید؛ یا زندگی ای برای خود رقم می زند که بر پایه اراده اش بنا شده، یا این که صرفاً آنچه را که جامعه به او القا نموده دنبال می نماید.
ما همه زمان محدودی را برای زندگی کردن داریم. هیچ کس نمی تواند چیز زیادی درباره ماهیت وجودی خودش و بقیه انسان ّها کشف کند. بیشتر انسان ها هم به این موضوع اهمیت چندانی نمی دهند. زندگی ما در نهایت متعلق به خودمان است و به شرط این که در جریان زندگی کردن به کسی آزار نرسانیم، وظیفه ما این است که معنی خود را به وجود بیاوریم، خودمان مشخص کنیم چه چیزهایی برایمان اهمیت دارند، این چیزها را دنبال کنیم و در طول این جهت از شگفتی و زیبایی زندگی بهره مند شویم.
حقیقتاً به ندرت پیش می آید که ما اطلاعات کافی برای انجام هر انتخابی داشته باشیم و این انتخاب شامل موافقت یا عدم موافقت با سارتر و بقیه نیز می گردد. در طول زندگی مان، ما با انتخاب هایی جدی درباره باورهایمان، هویت مان و کارهایی که انجام می دهیم روبرو می شویم. متاسفانه بیشتر این انتخاب ها واضح نیستند. اگر به قدر کافی درباره یک موضوع فکر کنیم، همواره علتی برای پشیمانی بابت انتخابی که انجام داده ایم پیدا خواهیم کرد. ماندن یا رفتن. موافقت کردن یا مخالفت کردن. پذیرفتن پیشنهاد شغلی یا استعفا دادن. ازدواج کردن یا طلاق گرفتن. قدم گذاشتن در یک جهت یا جهتی دیگر. در همه زمینه ها انتخاب هرچه که باشد، ما فقط نتیجه گزینه ای را که انتخاب نموده ایم خواهیم فهمید. در نهایت هیچ کدام از این انتخاب ها نیز مشکل نامطمئن بودن ماهیت زندگی را حل نخواهد کرد.
با این حال، شاید هدف نهایی به جای مشخص جهت درست زندگی، این باشد که این جهت را با توسل به روراست بودن با خود و فضیلت های اخلاقی دنبال کنیم. زندگی درست زندگی ای است که وقتی آن را بازبینی می کنیم، می بینیم که شاید برخی از تصمیماتی که گرفتیم، اثر ناخوشایندی در پی داشتند، ولی علت گرفته شدن این تصمیمات این بود که ارزش های درونی خود را زیر پا نگذاریم.
البته سروکله زدن با زندگی و کوشش برای درک مفاهیم انتزاعی چون وجودیت و معنا کاری بسیار سخت و پیچیده است؛ با این حال، چالش نهفته در این کار، در حالی که گرفتار عدم اطمینان، ابزوردیتی (Absurdity) زندگی و مسئولیت های روی دو ش مان هستیم، تاوان اجتناب ناپذیری است که باید برای هدیه بزرگی که هنگام تولد به ما داده شده پرداخت کنیم.
ولی در نهایت زندگی یک هدیه است، نه بیشتر و نه کمتر. روبرو شدن با ورطه وجود، تقلا کردن با انتخاب های بی نهایتی که پیش رو داریم، تحمل کردن بار سنگین وجود داشتن، همه یادآور قدرت زندگی ای هستند که در رگ های ما جریان دارد. شاید تنها وظیفه ما این است که به این موضوع پی ببریم و برای خود زندگی ای رقم بزنیم که ارزش تاوانی را که برایش پرداخت می کنیم داشته باشد.
چه با سارتر موافق باشید، چه نباشید، ایده های او نکات بالا را به ما یادآوری می نمایند: این که چیزهای ساده و پیش پاافتاده را پس بزنیم تا بتوانیم به چیزهای منحصربفرد و بزرگ دست پیدا کنیم؛ این که با وجود تمام موانع و مسائل به کشف پتانسیل واقعی خود بپردازیم؛ این که مسئولیت زندگی خود و چیزی را که از آن می سازیم بپذیریم.
در نهایت، مهم نیست که چه کار کنیم، چه بگوییم یا به چه چیزی باور داشته باشیم؛ همواره افراد زیادی خواهند بود که با ما مخالفت نمایند، قضاوت مان نمایند، مسخره یمان نمایند یا به خاطر تصمیمات مان ناراحت شوند. ولی باید تا جایی که در توان مان است، اطمینان حاصل کنیم که خودمان یکی از این افراد نباشیم.
منبع: Pursuit of Wonder
منبع: دیجیکالا مگ